سمفونی آب
گاه به آتش کشیده میشوی خیمه، چادر وزنی که ایستاده به قامت خورشید
گاه
به آتش کشیده میشوی
خیمه، چادر
وزنی که ایستاده
به قامت خورشید
در برابر تو
و کودکی
پریشان در چهار سوی خیمه
میدانم
خوب میدانم
آب را از چشمهایت ربودهاند
و اینک به انتظار دستانت نشستهام
و این سمفونی جدید آب
چه بر سرمان آورده است
که قتلگاه خون
بر گلوی نوزادی شش ماهه مینشیند
و سوگ در سوگ
در کنار طفل سه ساله
به دنبال پدر
ظهر است
و عرق بر جبینت
ای فرات
چه میکنی با خود
دیگر اینجا نه طرحی از کوفه است
و نه
فلسفه برای حر شدن
اینجا
هرچه بر بوم میزنی
کربلاست
و هرچه رنگ میزنی
رنگ میبازی
و باز
صدای سمفونی آب
بر لبان کویر تو
و هنوز
آغوش خدا
هزاران سال است
برای گریستن ما باز است
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}